سوختن قصه ی شمع است ولی قسمت ماست
شاید این قصه ی تنهایی ما کار خداست
آنقدر سوخته ام با همه بی تقصیری
سوختن قصه ی شمع است ولی قسمت ماست
شاید این قصه ی تنهایی ما کار خداست
آنقدر سوخته ام با همه بی تقصیری
همیشه بایدکسی باشدتابغضهایت راقبل ازلرزیدن چانه هایت بفهمدبایدکسی باشدکه
وقتی صدایت لرزیدبفهمد,که اگرسکوت کردی,بفهمد...که اگربهانه گیرشدی بفهمد,
کسی باشدکه اگرسردردرابهانه اوردی برای رفتن ونبودن بفهمدبه توجهش احتیاج
داری,بفهمدکه دردداری که زندگی دردداردکه دلگیری بفهمدکه دلت برای چیزهای
کوچکش تنگ شده است,بفهمدکه دلت برای قدم زدن زیرباران ,برای بوسیدنش برای
اگر بیـــایی
این خـــون ِ دل ،خــوردنـــها را
تـــلافی نمیـــکنم
آنقـــــدر عاشــــقت میکنـــــم
که دیــگر نتــــوانـــی
هــــرگــز بــــروی…
.
.
.
بـایـد حـواسـم را بـیـشتـر جـمـع کـنـم
آن قـدر جـاذبـه داری
کـه تـا بـنـد افکارم را شـل مـی کـنم
تـنـهایم مـی گـذارنـد
دور تـو جـمـع مـی شـونـد !
.
.
.
جَهنــــَـمی بـپــــا میـــکنـد
دِلـــــَـم
وَقـــــتی
شــــِـــعری بیــــــایَد و
تــــو
میــــــانِ آن نَبــــاشــــی
.
.
.
از تو چه میگذرد در خیالم
که این چنین
قلم و کاغذ بی تابی میکنند …
تعداد صفحات : 19